شعر سروده شده در باره درد دلهاي يك فرزند جانباز موجي كه اميدوارم يك تلنگري باشد براي ما و افكار و انديشه هاي ما..
دوباره یاد قدیما افتادم
غروب جبهه نمیره از یادم
یاد روزای قشنگ پرواز
بشنو درد فرزند جانباز !
شاید از خاطره هام دلت بگیره
هر کی درد دین داره باید بمیره
پدرم سرباز روزگاره درده
حالا موج غم ببین باهاش چه کرده
وقتی موجی میشه تو خونه دوباره
الهی خدا برا هیچکی نیاره
هی میگه دشمن کدوم وره
بچه ها رهبر در خطره
واغربتا واغربتا وای خدا
غصه ی ما رو کسی نمی دونه
صف شکن تنها افتاده تو خونه
کی بوده دیروز کیه امروز
سردار دیروز موجی امروز .
از تو چشماش می خونم رازی نهفته
رازی که حتي به مادرم نگفته
تا به کاسه ی غذا میوفته چشماش
سرشو میگیره و میلرزه دستاش
هراسون از تو خونه می زنه بیرون
با دلی شکسته و چشمانی گریون
هی میگه رفیقام منتظرن
آذوقه ندارن آب ندارن
واغربتا واغربتا وای خدا
همیشه دنیا اینجور نمیمونه
بابا جون برگرد بیا بریم خونه
پاشو تا مردم دورت نکردن
پاشو که دارن بهت می خندن
کسی نیست تو رو به خاطرش بیاره
باشه طوری نیست بابا عیبی نداره
دست خستشو گرفتم و کشیدم
هرچی رفتم به خونه نمی رسیدم
پدرم هنوز یک مرده بی نظیره
گرچه کم کم داره بی صدا میمیره
تو گرفتاریش میگه حسین
توی بیماریش میگه حسین
تو گرفتاریش میگه حسین
توی بیماریش میگه حسین
خوشا به حال شهدا كه رفتند و نديدند اين روزگار را ..........